-
هر یک از "سین" های سفره هفت سین نماد چه چیزی هستند؟
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 04:21
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نوروز بزرگترین جشن ملى ایرانیان، سابقه اى هزاران ساله دارد. از گذشته هاى دور آریایى هاى ساکن در فلات ایران روز اول سال و آغاز بهار را به برگزارى مراسم ویژه و توأم با سرور و شادمانى اختصاص مى دادند. برخى پژوهشگران ، ریشه تاریخى این جشن را به...
-
شهر شاه و پریان
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 15:35
توی دنیای دیگه توی یک شهر قشنگ... یکی بود یکی نبود یکی بود که همه رو دوست داشت با همه خوب بود اونا بهش میگفتن "ساده" ما هم همینو بهش میگیم... ساده به همه گل میداد ساده به همه لبخند میزد ساده تو همه چیزاش همه رو سهیم میکرد ساده تو عشق هم همه رو سهیم میکرد... توی شهر ما، بودن اونایی که ساده رو دست مینداختند یه...
-
از آبها به بعد
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 05:43
روزی که دانش لب آب زندگی می کرد، انسان در تنبلی لطیف یک مرتع با فلسفه های لاجوردی خوش بود. در سمت پرنده فکر می کرد. با نبض درخت، نبض او می زد. مغلوب شرایط شقایق بود. مفهوم درشت شط در قعر کلام او تلاطم داشت. انسان در متن عناصر می خوابید. نزدیک طلوع ترس بیدار می شد. اما گاهی آواز غریب رشد در مفصل تُرد لذت می پیچید....
-
شب مهتاب
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 01:53
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی عجب شاخه گل وار به پایم شکستی قلم زد نگاهت به نقش آفرینی که صورتگری را نبود اینچنینی پریزادِ عشقو مهاسا کشیدی، خدا را بشورِ تماشا کشیدی تو دونسته بودی چه خوش باورم من شکفتی و گفتی؛ از عشق پرپرم من تا گفتم: کی هستی؟ تو گفتی: یه بیتاب تا گفتم: دلت کو؟ تو گفتی که: دریاب... قسم خوردی بر ماه که...
-
شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 03:00
دستم به هر ستاره که می خواست می رسید نه از فراز بام، که از پای بوته ها می شد ترا در آینۀ هر ستاره دید در بی کرانِ دشت در نیمه های شب جز من که با خیال تو می گشتم جز من که در کنار تو می سوختم غریب تنها ستاره بود که می سوخت تنها نسیم بود که می گشت
-
رنج
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 02:47
من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد؛ که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش چیزی از معجزه، آن سوتر ره نبرده ست به اعجازِ محبت، چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد که هنوز مهربانی را نشناخته است؟ و نمی داند در یک لبخند چه شگفتی هایی پنهان است. من برآنم که درین دنیا خوب بودن بخدا سهل ترین کار ست. و نمی دانم که چرا...
-
فریاد
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 23:33
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از دورن خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من بستم به...
-
هوار
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 01:55
مشت می کوبم بر در پنجه میسایم بر پنجره ها من دچار خفقــــانم، خفقــان. من به تنگ آمده ام از همه چیز... بگذارید هـــــــــواری بزنم... آی با شما هستم! این درها را باز کنید من به دنبال فضایی میگردم لب بــــامی، سر کوهی، دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم می خواهم فریــــــاد بلندی بکشم که صدایش به شما هم برسد من هوارم...
-
دروازۀ بهشت
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 00:39
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 توی تاریکی گم شده بودم و ترس تمام وجودم رو گرفته بود. دور تا دور من جنگل بود و باران... و با دیدن تلألو نوری در تاریکی آسمان؛ با خودم گفتم به دروازۀ بهشت نزدیک شدم. توی همون تاریکی بود که خودم رو روبروی ورودی قصری بزرگ یافتم. وقتی به اونجا وارد...
-
آینۀ روح
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 02:36
میخوام یه قصه بگم برمیگرده به دوران قدیم... جایی که هنوز دروازه بود و نگهبان، شمشیر بود و راهبان... قصه خودش گویاست... توی گرگ و میش عصر، جلوی دروازه اصلی شهر بود که نگهبانش با دیدن شخصی که نزدیک میشد فرمان ایست میده. بعد از نزدیک شدن با تعجب و وحشت به سمت پست نگهبانی دوید و گفت: _ برادر! مردی جلوی دروازه ست که چیزی...
-
تک
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 17:08
پای دیوار بلند کاج ها در پناه، ز آفتاب گرم دشت آهوی چشمان او در سبزه زار چشم من می گشت سبزه زاری بود و رازی داشت جان گرفتم زیر نوازش های او خوشه های بوسه اش در من شکفت شاخه گستردم آفاق را هر رگ من سیم سازی شد با طنین خوشترین آوازها از شراب عطر شیرین تنش نبض من میگفت با من رازها بوسۀ گرمش هنگام وداع تیر شد در قلب من تا...
-
خوابم نمی برد
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 02:46
خوابم نمی برد گوشم فرودگاه صداهای بی صداست باور نمی کنی اما من پچ پچ غمین تصاویر عشق را محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها پیوسته باز می شنوم در درون شب . من رویش گیاه و رشد نهالان، پرواز ابرها، تولد باران ، تخمیرهای ساکت و جادویی زمین ، من نبض خلق را از راه گوش می شنوم، آری در گرگ و میش صبح تابم تب آوریده و خوابم نمی برد
-
شباهنگ
شنبه 4 دیماه سال 1389 00:36
باور نداشتم که گل آرزوی من با دست نازنین تو بر خاک می افتد با این همه هنوز به جان می پرستمت دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل لب تشنه ام، بریز به کامم شراب را ای آخرین پناه من آغوش باز کن تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 14:57
ساز تو دهد روح مرا قوت پرواز از حنجره ات پنجره ای سوی خدا باز احساس من و ساز تو جانهای هم آهنگ حال من و آوای تو یاران هم آواز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 02:06
وقتی گـــــــــریبان عـــدم با دست خلقت مــــــی درید وقتی ابـــــــــد چشـــــم تـــرا پیش از ازل مــــــی آفرید وقتی زمین نـــــــاز تـــــــــرا در آسمانـــها مــــی کشید وقتی عطش طعـــــــم تــــــرا با اشکهایم مـــی چشید من عاشق چشمـــــت شــدم نــه عقل بود و نــــه دلی چیزی نمـــــــی دانم از این دیــــــوانگی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذرماه سال 1389 23:04
ماایم که گه نهان و گه پیداییم گه مؤمن و گه یهود و گه ترساییم تا این دل ما قالب هر دل گردد هر روز به صورتی برون می آییم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذرماه سال 1389 18:44
نِی من مَنَم نِی تو تویی نِی تو مَنی هم من منم هم تو تویی هم تو منی من با تو چُنانم ای نگار خُطَنی کَندر غلطم که من تو اَم یا تو منی
-
راستی
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 01:10
راه یکی ست و آنهم راستی ست، راستی خوشبختی ست، و خوشبختی از آن کسی ست که راستی را تنها برای راستی بخواهد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 19:46
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان. اما به قدر فـــهم تو کوچک مــــی شود، و به قـــــــــــدر نیاز تو فرود مــــی آیـــد، و به قدر آرزوی تو گسترده مــــی شود، و به قدر ایمان تو کارگــشا مــــی شود.
-
شکنجه گر
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 17:18
رو به تو سجده میکنم دری به کعبه باز نیست بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست به هر طرف نظر کنم نماز من، نماز نیست مرا به بند میکشی از این رهاترم کنی زخم نمی زنی بمن که مبتلاترم کنی از همه توبه میکنم بلکه تو باورم کنی قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد عذاب میکشم ولی عذاب من گناه نیست...
-
سیمرغ
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 00:25
آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند هفت دریا در راه پیش آمد بعضی از سرما هلاک شدند و بعضی از بوی دریا فرو افتادند از آن همه دو مرغ بماندند مَنی کردند که همه فرو رفتند ما خواهیم رسیدن به سیمرغ همین که سیمرغ را بدیدند دو قطره خون از منقارشان فرو چکید و جان بدادند آخِر این سیمرغ آنسوی کوه قاف ساکن است اما پرواز او از آنسو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آذرماه سال 1389 22:34
کوزۀ سفالین که بر زمین زنند بشکند، عجب نیست... اما کوزۀ سفالین که پنجاه بار بر سنگلاخ زد نشکست، بر ریگ نرم افتاد بشکست، عجب می آید...
-
کبوتر و آسمان
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 18:24
بگذار سر به سینۀ من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که پیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیدۀ سر در کمند را بگذار سر به سینۀ من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آبانماه سال 1389 17:22
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بِنِه عربده را دست مَنِه بر دهنم چونکه من از دست شده ام در ره من شیشه منه ور بِنَهی پا بِنَهم، هرچه بیابم شکنم... پیدا شدم، پیدای ناپیدا شدم شیدا شدم... من او بُدم، من او شدم با او بُدم، بی او شدم در عشق او چون او شدم زین رو چنین بی سو شدم
-
من چه دانم
جمعه 28 آبانماه سال 1389 17:00
مرا گویی که راهی؟ من چه دانم چنین مجنون چرایی؟ من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون برآیی؟ من چه دانم منم در موج دریاهای عشقت مرا گویی کجایی؟ من چه دانم، من چه دانم مرا گویی به قربانگاه جانها نمیترسی که آهی؟ من چه دانم مرا گویی چه میجویی دگر تو ورای روشنایی؟ من چه دانم، من چه دانم مرا گویی ترا با این قفس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 11:17
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی مارا ز سر بریده میترسانی؟ ما گر ز سر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمیرقصیدیم در محفل عاشقان خوشا رقصیدن دامن ز بساط عافیت برچیدن در دست سرِ بریدۀ خود بردن در یک یکِ کوچه کوچه ها گردیدن هرجا که نگاه میکنم خونین است از خون پرنده ای گلی رنگین است در ماتم گل پرنده میبویدگل از داغ دل پرنده داغ...
-
به جان تو
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 17:11
دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو که هر بندی که بربندی بدرآنم به جان تو نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من نخواهم جان پر غم را تویی جانم به جان تو من آن دیوانۀ بَندم که دیوان را همی بندم زبان مرغ می دانم، سلیمانم به جان تو سخن با عشق می گویم که او شیر و من آهویم چه آهویم که شیران را... نگهبانم به جان تو اگر بی تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 11:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA همه دوست دارند به بهشت بروند... اما کسی دوست ندارد بمیرد. بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 18:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کامل خداست. و من ناقص، ذره ای ناچیز دربرابر این بی انتها
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 17:53
دلم می خواد بند از پای جانم باز میکرد که من تا روی بام ابرها پرواز میکردم از آنجا با کمند کهکشان تا آسمان عرش میرفتم