باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک می افتد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل
لب تشنه ام، بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را