دروازۀ بهشت

توی تاریکی گم شده بودم و ترس تمام وجودم رو گرفته بود.

دور تا دور من جنگل بود و باران...

و با دیدن تلألو نوری در تاریکی آسمان؛

با خودم گفتم به دروازۀ بهشت نزدیک شدم.


توی همون تاریکی بود که خودم رو روبروی ورودی قصری بزرگ یافتم.

وقتی به اونجا وارد شدم، پیرمردی با ریش سفید درخشانش توی سرسرا ایستاده بود؛

اون گفت که: ما منتظرت بودیم! بگذار اتاقت رو بهت نشون بدهم.

و تمام مسیر رو با شمعی در دست مرا همراهی کرد.

به اتاق که رسیدیم؛ روی تخت، کتابی سیاه و قرمز بود که اسم من برویش حک شده بود

وقتی شروع به ورق زدن کردم عکس های زندگیم بود که جلوی چشمانم مرور میشد؛

و صدایی که آهسته آهسته به گوشم میخورد...

 

"هیچکس نمیتواند به راحتی از این دروازه عبور کند، هیچکس حتی تو

میتوانی از روز قضاوت فرار کنی!؟

هیچ استثنائی نیست، بهشت از آنِ کسانیست که او رو راضی کنند"

 

پیر مرد بمن گفت:

با من بیا و دستم را گرفت و با خودش کشید و گفت:

"قبل از هر چیز کسی هست که باید با او ملاقات کنی...

در این اتاق سمت چپ شخصی هست که تمام تلاشش را در زندگیش کرده که چه برای یک نفر چه برای همه، شادی و لذت رو بوجود بیاورد.

اما در اتاق سمت راست شخصی هست که در زندگیش دیکتاتور بوده

و تا اونجایی که تو فکرش را بکنی ما اینجا منتظرش میمونیم.

بخاطر تمام خون هایی که ریخته و تمام کسانی که کشته،

و برای ابد به دوزخ می اندازیم.

 

وقتی با طلوع خورشید بیدار شدم، یکی توی اتاقم بود؛

یک زن! همچون فرشته ای با پوشش سپید

و گفت "باید فرار کنی، چون زمانت سر رسیده؛ برو قبل از اینکه نظرشون عوض بشه"

در حال فرار وقتی به پنجره ای رسیدم، دیدم هزاران نفر شاید هم بیشتر اون دیکتاتور رو به زانو در آورده بودند

و فریاد عذاب کشیدنش آسمون رو شکافته بود

و من فقط صدای گامهای خودم رو میشنیدم که در حال فرار کردن و دویدن بسمت جنگل بودم.

نظرات 4 + ارسال نظر
نکیسا دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:59 http://hotchocolate.blogsky.com/

من نفهمیدم چی شد


نکیسا از تو بعیده!!! یبار دیگه بخونش

صفیه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:19

از اینجا هم مشه فهمید که زن یاعث نجات مردها میشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!
قشنگ بود جوون ....خیر ببینی!!!!!!!!!


بله حتما همینطوره فقط نمیدونم جرا توی کتابا نوشته اونی که باعث شد آدم از بهشت بیوفته بیرووون زن بود

ولی بله همونی که شما میگی

صفیه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:27

اگه اینجوره پس کلا مردا عقل ندارن که با یک حرف زن سریع گوش کردن و رانده شدن....
خلاصه اینکه باقیشو گفتن نگیم

من نمیدونم شما زنا اگه اینارو نگین میخواین چی بگین

آذین چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:12

خوب اونقت می گیم: یک مرد همه موفقیتهای زندگیش و مدیون یک زن است
که به نظر من اون زن مادره. چون مرد و پرورش داده و راهها و قدرت رسیدن به موفقت و بهش یاد داده

آذین حرفت کاملا درسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد