شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید

دستم به هر ستاره که می خواست می رسید
نه از فراز بام،
که از پای بوته ها
می شد ترا در آینۀ هر ستاره دید

در بی کرانِ دشت
در نیمه های شب
جز من که با خیال تو می گشتم
جز من که در کنار تو می سوختم غریب
تنها ستاره بود که می سوخت
تنها نسیم بود که می گشت
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد