پای دیوار بلند کاج ها
در پناه، ز آفتاب گرم دشت
آهوی چشمان او در سبزه زار چشم من می گشت
سبزه زاری بود و رازی داشت
جان گرفتم زیر نوازش های او
خوشه های بوسه اش در من شکفت
شاخه گستردم آفاق را
هر رگ من سیم سازی شد
با طنین خوشترین آوازها
از شراب عطر شیرین تنش
نبض من میگفت با من رازها
بوسۀ گرمش هنگام وداع
تیر شد در قلب من تا پر نشست
در هوای سبزه زار، بوی اوست
برگ برگِ این چمن جادوی اوست
برگ برگ این چمن جادوی اوست... خیلی زیباست
قشنگ بودش
مرسی