زین دو هزاران من و ما
ای عجبا من چه منم
گوش بِنِه عربده را
دست مَنِه بر دهنم
چونکه من از دست شده ام
در ره من شیشه منه
ور بِنَهی پا بِنَهم، هرچه بیابم شکنم...
پیدا شدم، پیدای ناپیدا شدم
شیدا شدم...
من او بُدم، من او شدم
با او بُدم، بی او شدم
در عشق او چون او شدم
زین رو چنین بی سو شدم
لذت بردم
به نظر من رسیدم به همچین جایی یعنی کمال
حس حضور
اکنون مرا مَلِکی همشانِ عاشقان به سراپرده آورده است،
و من همه از تماشای اوست که در عیشِ عشق،
دیوانه میدوم.