هیچ مگو...

من غلام قمرم

غیر قمر هیچ مگو

پیش من

جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو

جز سخن گنج مگو

ور از این بی خبری رنج مبر

هیچ مگو

دوش دیوانه شدم

عشق مرا دید و بگفت:

آمدم...

نعره مزن

جامه مدر

هیچ مگو

گفتم: ای عشق

من از چیز دگر می ترسم

گفت: آن چیز دگر نیست دگر

هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت

سَر بجنبان که بلی

جز که به سَر هیچ مگو

گفتم: این روی فرشتست عجب یا بشر است؟

گفت: این غیر فرشتست و بشر

هیچ مگو

گفتم: این چیست؟

بگو زیر و زِبَر خواهم شد

گفت: میباش چنین زیر و زبر

هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانهء پر نقش و خیال

خیز از این خانه برو

رخت بِبَر

هیچ مگو


"مولانا"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد